چشم انتظار
بنام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین عاشقان آتش نگیرد
تو رفتی،درست از همین راه رفتی،همین راه که حالا روبرویم است،از وقتی که رفتی زمستان شروع شد و هیچوقت تمام نشد...
روزی از این روزهای خاکستری،میخواهم مثل بچه ها
مدادرنگی هایم را بیاورم و تو را نقاشی کنم.اما هرچه
فکر میکنم نمیدانم تو را چه رنگی بکشم.به رنگ سیاه؟
مثل رنگ چشمانی که گفتی برایت قشنگترین رنگها در
دنیاست.شایدم به رنگ سفید،رنگ زمستانی که مرا در
آن گذاشتی و رفتی.کاش بودی و میگفتی چه رنگی
بکشم...
آبان ماهی است که تو را برای همیشه در کوچه پس کوچه های نمور و دلکش پاییز گم کردم... لحظه ای را که قدم به قدم از من دور میشدی هیچگاه فراموش نخواهم کرد...
دل من باز گریست قلب من باز ترک خورد و شکست باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد و از این عشق گذر خواهی کرد و نخواهی فهمید، بی تو این باغ پر از پاییز است...
نشسته ام روی نیمکتی چوبی و به پرواز قاصدکها می نگرم،به نسیم می نگرم که چطور موهایم را به بازی گرفته،به امواج می نگرم که محکم و استوار به سمت همدردی با ساحل میرود.میخواهم بدانم این تنهایی کی تمام میشود؟آنقدر تنهایم که عشق هم با نوای جادویی اش نمیتواند کمکم کند...
تو رفتی و نگاه من پشت سرت ماند برای همیشه... بی آنکه بگویم خداحافظ... دلتنگیهایم را در سینه حبس کرده ام تا چشمانم عادت کنند ندیدنت را...
اینجا آسمان ابریست آنجا را نمیدانم،اینجا شده پاییز آنجا را
نمیدانم،اینجا فقط رنگ است آنجا را نمیدانم،اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمیدانم. |
About
به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ رو تقدیم میکنم به اونایی که دیگران رو درک میکنن.
Home
|
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 5019
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
Alternative content