چشم انتظار

بنام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین عاشقان آتش نگیرد

نقاشی دریاچه 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:49توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

زیبا 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:38توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

برف 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:17توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

مسیر عشق 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:13توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

 

 

غروب 

 

تو رفتی،درست از همین راه رفتی،همین راه که حالا روبرویم است،از وقتی که رفتی زمستان شروع شد و هیچوقت تمام نشد...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:12توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

  

مداد رنگی 

 

روزی از این روزهای خاکستری،میخواهم مثل بچه ها

 

 

مدادرنگی هایم را بیاورم و تو را نقاشی کنم.اما هرچه 

 

 

فکر میکنم نمیدانم تو را چه رنگی بکشم.به رنگ سیاه؟

 

 

مثل رنگ چشمانی که گفتی برایت قشنگترین رنگها در

 

 

دنیاست.شایدم به رنگ سفید،رنگ زمستانی که مرا در

 

 

آن گذاشتی و رفتی.کاش بودی و میگفتی چه رنگی

 

 

بکشم...

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:8توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

پاییز قرمز بوود 

آبان ماهی است که تو را برای همیشه در کوچه پس کوچه های نمور و دلکش پاییز گم کردم...

لحظه ای را که قدم به قدم از من دور میشدی هیچگاه فراموش نخواهم کرد...

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:3توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

 

پاییز 

دل من باز گریست

قلب من باز ترک خورد و شکست

باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم

که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد

و از این عشق گذر خواهی کرد

و نخواهی فهمید،

بی تو این باغ پر از پاییز است...

+نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت10:32توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

  

 

لب دریا

   نشسته ام روی نیمکتی چوبی و به پرواز قاصدکها می

نگرم،به نسیم می نگرم که چطور موهایم را به بازی گرفته،به

امواج می نگرم که محکم و استوار به سمت همدردی با

ساحل میرود.میخواهم بدانم این تنهایی کی تمام میشود؟آنقدر

تنهایم که عشق هم با نوای جادویی اش نمیتواند کمکم کند...

 

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت12:39توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

مرد

تو رفتی و نگاه من پشت سرت ماند برای همیشه...

بی آنکه بگویم خداحافظ...

دلتنگیهایم را در سینه حبس کرده ام تا چشمانم

عادت کنند ندیدنت را...

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت12:32توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

 

رویا 

 

 

اینجا آسمان ابریست آنجا را نمیدانم،اینجا شده پاییز آنجا را

 

نمیدانم،اینجا فقط رنگ است آنجا را نمیدانم،اینجا دلی تنگ است

 

 

آنجا را نمیدانم.

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت12:13توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

 

رویایی

من در شمال نقشه ام و تو در جنوب،نقشه را کاش دستی از میانه تا کند... 

+نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت10:6توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

 

باران 

 

 

کاش میشد من هم مثل آسمان باشم،تا هروقت  دلم می گیرد آنقدر

ببارم تا آسمان دلم آبی شود و بعد هم انگار نه انگار بارشی بوده و

انگار نه انگار غمی داشته ام...

 

 

تندتر ببار،شاید این گرد غم را از دل من پاک کنی

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت13:43توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید

شیشه 

چقدر باید بگذرد؟

تا من

در مرور خاطراتم

وقتی از کنار تو رد میشوم

تنم نلرزد...

بغضم نگیرد...

 

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت13:21توسط عاطفه نمازیان | | نظر دهید