چشم انتظار
بنام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین عاشقان آتش نگیرد
سلام به رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره... به یاد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه... زنده باد اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست... زنده باد اونایی که توی مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن... به یاد اونایی که درددل همه رو گوش میدن اما معلوم نیست کجا درددل میکنن. سلام به اونایی که توی این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن... زنده باد اونی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست... زنده باد اون که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره،گفت پول خرد ندارم،مال همه رو حساب کن. زنده باد بیل که هرچقدر بره توی خاک بازم براق تر میشه... زنده باد سیم خاردار که پشت و رو نداره... سلام به اونی که بیکسه،ولی ناکس نیست... زنده باد حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون زنگ میزنن ولی همدیگه رو ول نمیکنن. زنده باد اونایی که ما رو همینجور که هستیم دوست دارن... سلام به اون که وقتی بردم گفت:اون رفیق منه.وقتی باختم گفت:من رفیقتم. زنده باد اونا که دلشون از یکی گرفته ولی برای اینکه آروم بشن میگن بخاطر غروب پاییزه. زنده باد اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه... به یاد اونایی که دوسشون داریم و نمیفهمن...!!
تو رفتی،درست از همین راه رفتی،همین راه که حالا روبرویم است،از وقتی که رفتی زمستان شروع شد و هیچوقت تمام نشد...
روزی از این روزهای خاکستری،میخواهم مثل بچه ها مدادرنگی هایم را بیاورم و تو را نقاشی کنم.اما هرچه فکر میکنم نمیدانم تو را چه رنگی بکشم.به رنگ سیاه؟ مثل رنگ چشمانی که گفتی برایت قشنگترین رنگها در دنیاست.شایدم به رنگ سفید،رنگ زمستانی که مرا در آن گذاشتی و رفتی.کاش بودی و میگفتی چه رنگی بکشم...
آبان ماهی است که تو را برای همیشه در کوچه پس کوچه های نمور و دلکش پاییز گم کردم... لحظه ای را که قدم به قدم از من دور میشدی هیچگاه فراموش نخواهم کرد...
دل من باز گریست قلب من باز ترک خورد و شکست باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد و از این عشق گذر خواهی کرد و نخواهی فهمید، بی تو این باغ پر از پاییز است...
نشسته ام روی نیمکتی چوبی و به پرواز قاصدکها می نگرم،به نسیم می نگرم که چطور موهایم را به بازی گرفته،به امواج می نگرم که محکم و استوار به سمت همدردی با ساحل میرود.میخواهم بدانم این تنهایی کی تمام میشود؟آنقدر تنهایم که عشق هم با نوای جادویی اش نمیتواند کمکم کند...
تو رفتی و نگاه من پشت سرت ماند برای همیشه... بی آنکه بگویم خداحافظ... دلتنگیهایم را در سینه حبس کرده ام تا چشمانم عادت کنند ندیدنت را...
اینجا آسمان ابریست آنجا را نمیدانم،اینجا شده پاییز آنجا را
نمیدانم،اینجا فقط رنگ است آنجا را نمیدانم،اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمیدانم.
من در شمال نقشه ام و تو در جنوب،نقشه را کاش دستی از میانه تا کند...
کاش میشد من هم مثل آسمان باشم،تا هروقت دلم می گیرد آنقدر ببارم تا آسمان دلم آبی شود و بعد هم انگار نه انگار بارشی بوده و انگار نه انگار غمی داشته ام...
تندتر ببار،شاید این گرد غم را از دل من پاک کنی
چقدر باید بگذرد؟ تا من در مرور خاطراتم وقتی از کنار تو رد میشوم تنم نلرزد... بغضم نگیرد...
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟برایش صادقانه مینویسم برای آنکه باید باشد و نیست...
باز هم تنهایی، چشمانم را می بندم تا شاید خواب باشد، رفتن من از قلب تو و رفتن تو از لحظه های من و شاید باز بگویی دوستت دارم.
هر چه با پاک کن فراموشی روی اسمت کشیدم پاک نشد.نمیدانم اشکال از پاک کن من است یا قلم عشق تو.
سالها پیش که کودک بودم سر هر کوچه کسی بود که چینی را بند میزد با عشق و من آن روز به خود می گفتم آخر این هم شد کار؟ولی امروز که دیگر اثری از او نیست چینی دل ترکی دارد و من در به در، کوی به کوی در پی بند زنی می گردم.
تو به من خندیدی و نمی دانستی
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ رو تقدیم میکنم به اونایی که دیگران رو درک میکنن. Archivesبهمن 1391دی 1391 آذر 1391 Authorsعاطفه نمازیانLinks
" target="_blank" style="text-decoration: none">ساعت مچی کاسیو
LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین |